گنجور

 
کمال خجندی

تا دست به زلف یار بردیم

صبر از دل بی قرار بردیم

سیم و زر و جان و سر بر آن در

هر چار به اختیار بردیم

جانها کردیم در سر تیغ

سر نیز به پای دار بردیم

بردیم به خاک مهر آن روی

شمعی به سوی مزار بردیم

سر در پی آهوان مشکین

چون را سوی لاله زار بردیم

کردیم رقیب را کشانه

سگ را بستم شکار بردیم

گر شد ز کمال سرگران یار

درد سر ازین دیار بردیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode