گنجور

 
صامت بروجردی

چو کرد قافله به یکسان به شام ورود

نمود صبح قیامت به چشم خلق قیام

هر آنچه بر سر آل علی گذشت ز جور

نمود تازه دگر باره عهد خود ایام

یکی به عیش که آل علی قتیل شدند

یکی بنوش که ما را زمانه گشت به کام

لباس نو همه بر تن ز اطلس دیبا

به کف خضاب چو کف الخضیب بسته تما

ز یک طرف سر بی‌چادر حریم رسول

ز جانبی به تماشاهم از خواص و عوام

ز قید سلسله مجروح گردن بیمار

شده ز جور رسن خسته بازوی ایتام

یکی به چوب ستم می‌زدی به فرق زنان

یکی ز آتش نی ریختی بهر دور بام

چسان گذشت به عابد که دید راس پدر

نشان سنگ جفا شد به شام غم انجام

نه کس که بر سر کلثوم افکند معجر

نه دادرس که به آن کودکان کند اطعام

جهان گرفت چنان تنگ بر حریم رسول

که گوئیا شده راحت بدان گروه حرام

به صدهزار تعب اهل بیت بی‌کس را

به وقت شام بدادند در خرابه مقام

ز بی‌وفایی دنیا همین بس است که رفت

به بزم کفر سر شاه کشور اسلام

نشسته بود به کرسی زر یهود و مجوس

ستاده بود بپا عابدین امام انام

چه گویم آه که کفر یزید شوم چه کرد

بچوب خیزر و لعل لب شریف امام

بس است شرح غم شام سر مکن (حاجب)

که نی به جسم توان ماند و نه بدل آرام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode