گنجور

 
کمال خجندی

بس شد ز توبه ما را با پیر ما که گوید

یعنی به می فروشان این ماجرا که گوید

پیر مغان دهد می با ما و شیغ نوبه

طالب بگو ارادت زین هر دو با که گوید

خود بین هنر شناسد عیب خداشناسان

امروز عیب رندان جز پارسا که گوید

گر چنگ پیش ننهد پانی به دلنوازی

سوی شرابخانه ما را صلا که گوید

دلبر مگر به عاشق دشنام داد ور نی

بی مرحمت کسی را چندین دعا که گوید

گونی مرا رقیا هستم سنگ در او

این نام آدمی را زیبد ترا که گوید

از زاهدی برندی کردی کمال توبه

جز پاکباز قادره ترک دعا که گوید

بعد از تو از فرینان در قرنها ازینسان

شعر تر مخیله سر تا پا که گوید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode