گنجور

 
کمال خجندی

مرد بی درد مرد این ره نیست

غافل از ذوق درد آگه نیست

بی رخ زرد و اشک سرخ بر رو

دعوی عاشقی موجه نیست

روشن و خوش صباح زنده دلان

ا جز به بیداری سحرگه نیست

سالک باکرو نخوانندش

آنکه از م اسوی منزه نیست

آستین کوته است شیخ چه سود

چون از دنیاش دست کوته نیست

خواجه تا کی زند زهستی دم

که شود زیر خاک ناگه نیست

جان برین خاک ره فشاند کمال

گر زند لال عشق بیره نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode