گنجور

 
کمال خجندی

خطت چو خضر به آب حیات نزدیک است

به آن لبان چو شکر نبات نزدیک است

ز خاک پای تو سر سبزی ایست سرها را

به این سخن سر زلف دوتات نزدیک است

نشان کوثر و طوبی که میدهند از دور

به چشم ما وقد دلربات نزدیک است

حکایت دل پرخون ما پرسش از جام

که پیش لعل لب جانفزات نزدیک است

اگرچه گربه کنان دور از آن لبیم و کنار

به چشم تشنه خیال فرات نزدیک است

به رخ چگونه ترانه پادوهای سرشک

چنین که شاه دل از غم به مات نزدیک است

کمال جان به لب آورد بر امید وفات

دلش بجوی که وقت وفات نزدیک است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode