به یک غمزه شهری پریشان کنی
به عمدا گذر گر بر ایشان کنی
مشعبد صفت گر شوی در حجاب
از این طرفه بازی فراوان کنی
فرود آی در کنج ویران من
اگر گنج خواهی که پنهان کنی
وگر نه گذر کن بر ارباب بخل
چو خواهی که معمور ویران کنی
دو علت یکی حرص و دیگر حسد
چنین درد را هم تو درمان کنی
ببر هرچه در آفرینش دلی ست
چو در بنده شد چاره جان کنی
چو برخواستند از سر جان و دل
برایشان همه مشکل آسان کنی
نه چندان که در امتحان گاه قهر
قیامت برآری و طوفان کنی
ز ناگفتنی هاش توبه کنی
ز نا کردنی ها پشیمان کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
ترا بهتر آید که فرمان کنی
رخ نامور سوی توران کنی
وز آن صفه دیو بی جان کنی
همان مرمر کوچه پیچان کنی
چو بندی کمر پیش و فرمان کنی
چنانچون بفرمایدت آن کنی
ایا نجم دین گر تو احسان کنی
همه درد را جمله درمان کنی
اگر چه نه ای آصف بر خیا
که از خیل دیو اهل دیوان کنی
سزد کز کفایت تو در مملکت
[...]
اگر با من ایدر تو پیمان کنی
زبان را به پیمان گروگان کنی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.