مپسند یارا ما را به خواری
کینی و بغضی با ما نداری
ما آشناییم از بدوِ فطرت
با ما چرا تو بیگانه واری
دریایِ عشقت بر اوج زد موج
ما در میانه تو بر کناری
از بیم باطل بر حق نباشی
گر دوستان را ضایع گذاری
از عهده ی عهد نتوان برون شد
آخر کم از کم کو شرط یاری
گر بر تو باشد حّقِ سلامی
می دان فریضه از حق گزاری
شاید که عمری بگذشت و هرگز
نامم نگویی یادم نیاری
دانم که آخر بر شرط اوّل
هم دست گیری هم سر در آری
امروز رحمی فردا چه حاصل
گفتن به حسرت مسکین نزاری
زاری نزاری خوردی نزاری
نای است و ناله زیرست و زاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مگسل نگارا پیوندِ یاری
مگذار ما را تنها به زاری
با ما مکن بس بی التفاتی
سویِ عزیزان منگر به خواری
تا یک دم از من خوش بر نیاید
[...]
اقبال شد یار با بختیاری
گیلانیان را حق کرد یاری
جیش عدو شد یکسر فراری
درگنج غم گشت دشمن حصاری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.