گنجور

 
قدسی مشهدی

ز مو ضعیف‌ترم از غم میان کسی

به هیچ قانعم از حسرت دهان کسی

خدای را مددی، تا کی از شکنجه هجر

چو شمع، تاب خورد مغز استخوان کسی

سرم به سجده گردون فرو نمی‌آید

رخ نیاز من و خاک آستان کسی

حدیث مهر تو آید چو بر زبان، چه عجب

اگر چو شمع جهد آتش از زبان کسی

نظر به غنچه کنی با تهی دلی، چه کند

چو گر لاله نشود داغ، مهربان کسی؟

نه خار غنچه به دستم، نه داغ لاله به دل

نشد که برخورم از باغ و بوستان کسی

زهی ستاره قدسی، که دوش دیده ازو

هزار لطف که نگذشته در گمان کسی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode