گنجور

 
حکیم نزاری

اگر دست واگیری از کارِ من

نماند زمن جز من ای یارِ من

مگر هم تو رحمت کنی ورنه پس

چه خیزد ز گفتار و کردار‌ِ من

سرم را به دستِ عنایت بپوش

مگر از عدم برکشی خارِ من

اگر گردِ عالم بگردانی ا‌َم

به جز کویِ تو نیست هنجارِ من

تو بیرون بر از من مرا زآن که نیست

سفر کردن از خویشتن کارِ من

به جز روی تو نیست محرابِ دل

به جز نامِ تو نیست تکرار من

مکن سرگرانی که تدبیر نیست

به بازویِ عقل سبک‌سار من

نه آخر نزاریِ زارِ توم

ببخشای بر ناله ی زارِ من

به چشمانِ مستت که با غمزگان

بگو تا نجویند آزارِ من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode