گنجور

 
حکیم نزاری

چه حالت است ندانم به خواب می‌بینم

که در کنار به شب آفتاب می‌بینم

منم که باز به چشم خیال دیده چنین

جمال صورت جان بی‌نقاب می‌بینم

هوا معنبر و مجلس بهشت و ساقی حور

خمار در سر و بر کف شراب می‌بینم

به هر طرف که نظر می‌کنم سبک‌روحی

سرش گران شده مست خراب می‌بینم

دهان جام لبالب به خون دختر رز

چو چشم مادر مشفق پر آب می‌بینم

به احتیاط نظر می‌کنم ز بیم هلاک

که همچو تشنهٔ بیدا سراب می‌بینم

به بوسه‌ای به لبش دست می‌نیارم برد

که زلف پرشکنش را به تاب می‌بینم

ز خون خویش به عبرت قیاس می‌گیرم

چو آستین سر دستش خضاب می‌‌بینم

به روزگار چنین فرصتی بود دریاب

که امشبت به جهان کامیاب می‌بینم

نزاریا طلب نقد کن که گردون را

به برگذشتن عمرت شتاب می‌بینم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode