گنجور

 
حکیم نزاری

ای دل آخر نشدی سیر ز محنت ای دل

به سرِ کویِ بلا بیش مکن سر منزل

چند گویی ز دهان و لب و چشم و خط و خال

چند گویی ز ختا و ختن و چین و چگل

می زنم سر به سر از دستِ تو با دیو و بلیس

می روم در به در از کرده ی تو خوار و خجل

منزلم بر سرِ آتش بود و از گریه

سیلِ خون می رودم در عقب از هر محمل

چشم در پیش و سر افکنده بمانم از چه

از بس انکار به هر انجمن و هر محفل

در مقاماتِ تحیّر ز پسِ استخلاص

گاه مصروعم و گه مسرع و گه مستعجل

از پیِ خونِ تو هر جا که رسیدم در حال

به گواهیِ من افعالِ تو کردند سجل

نیم جان دارم و گر نیز برآنی که ز تن

قطعِ پیوند کنی دست فرو کن بگسل

من به هر چیز که کردی بحلت کردم و رفت

آن تو دانی و نزاری که کند یا نه بحل

چند گویم ز دل و جان، من و تسلیم و گر

دولتم دست دهد پای بر آرم از گل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode