گنجور

 
حکیم نزاری

آرزویی بود و شد محو در اوصافِ دوست

هیچ ز من مانده نیست هرچه بمانده­ست اوست

جامِ می و کنج و یار هر چه دگر جمله هیچ

شش جهتِ کاینات بر سرِ این چارسوست

موسی و ثُعبان و چوب سامری و عجلِ زر

او نکند التفات موسی اگر تندخوست

پیشِ من و پشت اگر نیک و بدی می­رود

هرچه از آن­جا بود جمله بدی­ها نکوست

بی­هده سودا مپز از پیِ نام و حطام

مغز تهی می­کنی خیز و برون آز پوست

باطنت ار با خداست کعبه خراباتِ تست

فقر چو نورِ درون خرقه چو مشتی رکوست

قاصر و غالی نیم راهِ مشنّع کجاست

مرتبه حدِّ من پیشِ مقصّر غلوست

بیش نزاری مرو بر پیِ نفسِ دنی

بر زن و در هم شکن سنگ سزایِ سبوست

دولتِ من گر ز من باز ستانی مرا

از تو همین التماس از تو همین آرزوست

گنج به کُنجِ خراب می­نهی و در طلب

انجمِ افلاک را کار همین گفت­وگوست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode