گنجور

 
امیر معزی

دلم را یاری از یاری ندیدم

غمم را هیچ غمخواری ندیدم

به قاف عشق بر سیمرغ شادی

اگر دیدی تو من باری ندیدم

امید راحتی اندر که بندم

کزو در حال آزاری ندیدم

دلم را با دهانت کاری افتاد

کز آن در بسته‌تر کاری ندیدم

به هر بادی شود زلف تو از جای

به سان او سبکباری ندیدم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode