گنجور

 
هلالی جغتایی

ای همچو پری از من دیوانه رمیده

صد بار مرا دیده و گویی که ندیده

دریاب، که ماتم‌زدهٔ روز فراقت

هم چهره خراشیده و هم جامه دریده

ای وای! بر آن عاشق محروم! که هرگز

نه با تو سخن گفته و نه از تو شنیده

آن دل، که نه غم خوردی و نه آه کشیدی

در دست غمت، آه! چه گویم چه کشیده؟

این اشک جگرگون، عجبی نیست که امروز

خار غم او در جگر ریش خلیده

آزرده شد از چشم من امشب کف پایت

دردا! که کف پای ترا چشم رسیده!

بر روی تو این قطره خون چیست هلالی؟

گویا که دل از غصه به روی تو دویده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode