گنجور

 
هلالی جغتایی

وای! که جانم نشد از غم هجران خلاص

کاش اجل در رسد تا شوم از جان خلاص!

جمله اسیر تواند، وه! چه عجب کافری!

کز غم عشق تو نیست هیچ مسلمان خلاص

بسته زلف توایم، رستن ما مشکلست

هر که گرفتار تست کی شود آسان خلاص؟

عاشق محروم تو بار سفر بست و رفت

شکر، که یک بارگی گشت ز حرمان خلاص

جام تو، ای می فروش، بی می راحت مباد

زانکه بدور توام از غم دوران خلاص

کاش! بساحل کشد رخت من از موج غم

آنکه شد از لطف او نوح ز توفان خلاص

مرد هلالی و بود عاشق خوبان هنوز

وای! که مسکین نگشت هرگز ازیشان خلاص

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode