گنجور

 
هلالی جغتایی

بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالیست

شب چنین، روز چنان، آه! چه مشکل حالیست!

هرگزت نیست بر احوال غریبان رحمی

ما غریبیم و تو بی رحم، غریب احوالیست!

گر فتد مردم چشمم برخت، روی مپوش

تو همان گیر که: بر روی تو این هم خالیست

بر لب چشمه نوشین تو آن سبزه خط

شکرستان ترا طوطی فارغ بالیست

می روی تند که: باز آیم و زارت بکشم

این نه تندیست، که در کشتن من اهمالیست

قرعه بندگی خویش بنامم زده ای

این سعادت عجبست! این چه مبارک فالیست!

ماه من سوی هلالی نظری کرد و گذشت

کوکب طالع او را نظر اقبالیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode