گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ الآیة:

یا حیاة الرّوح مالی لیس لی علمی بحالی

تلک روحی منک ملئی، و سوادی منک خالی‌

الهی زندگی ما با یاد تست، و شادی همه با یافت تست، و جان آنست که در شناخت تست! پیر طریقت گفت: زندگان سه کس‌اند: یکی زنده بجان، یکی زنده بعلم، یکی زنده بحق. او که بجان زنده است زنده بقوت است و بباد! او که بعلم زنده است زنده بمهر است و بیاد! او که بحق زنده است زندگانی خود بدو شاد! الهی جان در تن گر از تو محروم ماند مرده زندانیست، و او که در راه تو بامید وصال تو کشته شود زنده جاودانیست!

گفتی مگذر بکوی ما در مخمور

تا کشته نشی که خصم ما هست غیور

گویم سخنی بتا که باشم معذور

در کوی تو کشته به که از روی تو دور!

آری! دوستان را زخم خوردن در کوی دوست بفال نیکوست! در قمار خانه عشق ایشان را جان باختن عادت و خوست.

مال و زر و چیز رایگان باید باخت

چون کار بجان رسید جان باید باخت‌

هان، و هان، نگر! تا از هلاک جان در راه دوست اندیشی! که هلاک جان در وفاء دوست حقا که شرف است، و شرط جان در قیام بحق دوستی تلف است!

الحبّ سکر خماره تلف

یحسن فیه الذّبول و الدّنف‌

البسنی الذّلّ فی محبّته

و الذّلّ فی حبّ مثله شرف‌

آن شوریده وقت شبلی رحمه اللَّه گفت: من کان فی اللَّه تلفه کان اللَّه خلفه.

باختن جان در وفاء دوستی دولتی رایگانست! که دوست او را بجای جانست! اگر صد هزار جان داری فداء این وصل کنی حقا که هنوز رایگانست.

چون شاد نباشم که خریدم بتنی

وصلی که هزار جان شیرین ارزد؟!

عاشقی بحقیقت درین راه چون حسین منصور حلاج برنخاست، وصل دوست بازوار به هوای تفرید پران دید. خواست تا صید کند، دستش بر نرسید، بسرّش فرو گفتند: یا حسین! خواهی که دستت بر رسد سر وا زیر پای نه! حسین سر وا زیر پای نهاد، به هفتم آسمان برگذشت.

گر از میدان شهوانی سوی ایوان عقل آیی

چو کیوان در زمان خود را به هفتم آسمان بینی‌

ور امروز اندرین منزل ترا حالی زیانی بد

زهی سرمایه و سودا، که فردا زین زیان بینی!

نگر! تا این چنین جوانمردان و جانبازان که ازین سرای رحیل کنند، تو ایشان را مرده نگویی که گوهر زندگانی جز دل ایشان را معدن نیامد، و آب حیاة جز از چشمه جان ایشان روان نگشت. رب العالمین می‌گوید: بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ علیهم رداء الهیبة فی ظلال الانس، یبسطهم جماله مرّة، و یستغرقهم جلاله اخری.

گه ناز چشیدند و گهی راز شنیدند

گاهی ز جلالت بجمالت نگریدند

معروف کرخی یکی را می‌شست آن کس بخندید! معروف گفت: آه! پس از مردگی زندگی؟! وی جواب داد که: دوستان او نمیرند، «بل ینقلون من دار الی دار». چگونه میرند، و عزّت قرآن گوید: بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ؟

شادند و خرم، آسوده از اندوه و غم، با فضل و با نعم، در روضه انس بر بساط کرم! قدح شادی بر دست نهاده دمادم! این است که رب العالمین گفت: یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ.

الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ ایشان که فرمان خدا و رسول را گردن نهادند، و از عشق دین، جان عزیز خویش هدف تیر دشمن ساختند.

جان بذل کرده، و تن سبیل، و دل فدا، و آن رنج و آن خستگی بجان و دل خریده! سری سقطی گفت: حق عزّ جلاله در خواب چنان نمود مرا که گفتی: یا سری! خلق را بیافریدم، لختی دنیا دیدند در آن آویختند! لختی بلا دیدند در بهشت و عافیت گریختند لختی از بلا نیندیشیدند محنت بجان و دل باز گرفتند، و نعمت وصال ما خواستند. فمن انتم؟ شما از کدام گروه‌اید؟ و چه خواهید؟ سری گفت: جواب دادم که: «و انّک تعلم ما نرید».

چندم پرسی مرا چرا رنجانی

حقا که تو حال من زمن به دانی!

گفت: یا سری لاصبن علیکم البلاء صبا بجلال قدر ما که تازیانه بلا بر سر شما فرو گذارم! و آسیای محنت بر سرتان بگردانم. سری گوید: از سر نور معرفت بالهام ربانی جواب دادم: أ لیس المبلی انت؟ ریزنده نثار بلا بر سرما نه تو خواهی بود؟

نفس المحبّ علی الأسقام صابرة

لعلّ مسقمها یوما یداویها

چون شفا ای دلربا از خستگی و درد تست

خسته را مرهم مساز و درد را درمان مکن‌

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode