گنجور

 
ابن حسام خوسفی

دوش از فراغ روی تو با روی سندروس

نالیده‌ام چو نای و فغان کرده‌ام چو کوس

گفتی به وعده دوش که کام از لبت دهم

افسوس ازین سخن که لبت می‌کند فسوس

آن را که پای‌بوس میسّر نمی‌شود

خود دست کی دهد که کند با تو دست بوس

آیینه پیش دار و در ابروی خود نگر

بر عاج بین کشیده کمانی ز آبنوس

می ده که دیر و زود عظام رمیم من

دستاس سالخورده گردون کند سبوس

سرخ از چه شد کرانه این طشت نقره‌کوب

خون سیاوش است در او یا سرشک طوس

ابن حسام دل چه نهی در فریب دهر

پرهیز کن ز عشوه دامادکش عروس

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode