گنجور

 
مسعود سعد سلمان

مرا بس ز دیوان مرا ز خدمت

خوشا روز بیکاری و وقت عطلت

بر این تیغ کوه گل انبار گویی

چو فغفور بر تختم و فور برکت

چو دولت مهیا بود مر کسی را

اگر او نجوید بجویدش دولت

امامی که بر روزگارست ما را

اگر او ندارد بدادمش مهلت

اگر دولت آید و گر نکبت آید

به نزدیک من هر دو را هست آلت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode