گنجور

 
سیف فرغانی

هرکه او نام تو گوید دم او نور شود

ظلمت غیر تو از جان ودلش دور شود

آفتاب ارنبود از رخ چون خورشیدت

سربسر عرصه آفاق پر از نور شود

ماه روی تو مدد گر نکند هر روزش

روی خورشید سیه چون شب دیجور شود

نفس اگر زنده بود نفحه عشقش نکشد

وردلی مرده بود زنده بدین صور شود

هجرت جان زتن خود نبود بر ما مرگ

مردن آنست که عاشق زتو مهجور شود

گر کسی عشق نورزد بچه گردد کامل

ور کسی خمر ننوشد بچه مخمور شود

مرد شیرین شد چون عشق در او شور فگند

برهد از ترشی غوره چو انگور شود

جهد آن کن که ترا طعمه خود سازد عشق

شهد گردد گل چون طعمه زنبور شود

عشق بر هر که تجلی کند آن کس همه جای

بکرامت چو کلیم وبشرف طور شود

هر که را عشق تو بیمار کند همچو مسیح

نفس او سبب صحت رنجور شود

سیف فرغانی اگر مست می عشق شوی

صد خرابی بیکی بیت تو معمور شود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode