گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

رحمی که بر در تو غریب اوفتاده‌ام

در خون دل ز دست تو چون جام باده‌ام

دی باد صبح بوی تو آورد سوی من

امروز دل به سوی تو بر باد داده‌ام

از بهر نیم‌بوسه که بر پای تو دهم

یارب که چند بار به پایت فتاده‌ام

آخر چه شد که چشم ببستی به روی من

زین سان که من به روی تو ابرو گشاده‌ام

آن روز نیست کز تو نمی‌زایدم غمی

غم نیست، چون من از پی این روز زاده‌ام

گفتی «دل شکسته بنه بر دو زلف من»

من خود شکسته‌وار بر این دل نهاده‌ام

رو بر مراد خسرو دل‌خسته یک دمی

تا چند گوییم که ببین ایستاده‌ام!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode