گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

عشق از پی جان گرفت ما را

خلقی به زبان گرفت ما را

خرسند به عافیت نبودیم

اینک حق آن گرفت ما را

سرو قد او به ناز و فتنه

هر لحظه روان گرفت ما را

ای دیده، چه ریزی از برون آب؟

کاین شعله به جان گرفت ما را

همچون کایینه گیرد آتش

عشق تو چنان گرفت ما را

ای خواب، برو که باز امشب

سودای فلان گرفت ما را

گویند که مرگ طرفه خوابی ست

این خواب گران گرفت ما را

ترسم که برون برد ز عالم

این غم که عنان گرفت ما را

خندید بر اهل درد خسرو

درد دل شان گرفت ما را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode