در تمام عمر اگر یک روز عاشق بوده ای
از حساب زندگی روزشمار آسوده ای
چون می گلرنگ خون عاشقان غماز نیست
از غبار خط چرا این خاک بر لب سوده ای؟
از پشیمانی مشو غافل که روز بازخواست
برگ عیش توست هر دستی که بر هم سوده ای
بی قراران نیستند آسوده در زیر زمین
از گرانجانیتو بر روی زمین آسوده ای
بحر رحمت از تو هر ساعت به رنگی می شود
بس که دامن را به الوان گناه آلوده ای
تا ز خود بیرون نمی آیی سفر ناکرده ای
گر به مژگان سنگلاخ دهر را پیموده ای
ترک هستی کن که خاکت می فشارد در دهن
این می ناصاف را صدبار اگر پالوده ای
رو اگر در کعبه آری سجده بت می کنی
تا ز زنگار خودی آیینه را نزدوده ای
گرچه داری در میان خرمن افلاک جای
از غلوی حرص چون موران کمر نگشوده ای
پیش پای سیل افتاده است صحرای وجود
تو ز غفلت در خطرگاهی چنین آسوده ای
عشق را در پرده ناموس پنهان می کنی
چهره خورشید را صائب به گل اندوده ای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای مهی کاندر نکویی از صفت افزودهای
تا بسی درهای دولت بر فلک بگشودهای
ای بسا کوه احد کز راه دل برکندهای
ای بسا وصف احد کاندر نظر بنمودهای
جانها زنبوروار از عشق تو پران شده
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.