گنجور

 
صائب تبریزی

راز را در سینه دشوارست پنهان داشتن

ورنه آسان است اخگر در گریبان داشتن

گوی توفیق از خم چوگان گردون بردن است

گوشه کردن از جهان، سر در گریبان داشتن

ابر هیهات است بیرون آید از تسخیر برق

عشق عالمسوز را پوشیده نتوان داشتن

می کند از مهر خاموشی تراوش راز عشق

مشک را در نافه ممکن نیست پنهان داشتن

سینه ها را می کند گنجینه گوهر چو کوه

زیر تیغ از سخت جانی پا به دامان داشتن

از زمین شور باشد زعفران کردن طمع

دلگشایی چشم از صحرای امکان داشتن

ترک خواهش کن که می سازد صدف را دل دو نیم

کاسه دریوزه پیش ابر نیسان داشتن

هست باران داشتن از کاغذ ابری طمع

چشم ریزش از کف خشک لئیمان داشتن

خوار می گردد عزیزان را کند هر کس که خوار

از بصیرت نیست یوسف را به زندان داشتن

بهتر از گنج گهر بی خواست بخشیدن بود

پاس آب روی سایل از کریمان داشتن

از شکست دل دو جانب را رعایت کردن است

پیش زنگی در بغل آیینه پنهان داشتن

لرزش بیدل به جان در زیر تیغ آبدار

هست چون پاس نفس در آب حیوان داشتن

می کند دل را چو سرو آزاد از دلبستگی

چشم پیش پا چو نرگس در گلستان داشتن

زیر سرو و بید دامان طمع وا کردن است

کاسه دریوزه پیش این خسیسان داشتن

قطره ناچیز را تشریف گوهر می دهد

یاد گیرید از صدف آیین مهمان داشتن

صد دل آشفته را شیرازه می باید شدن

نیست معشوقی همین زلف پریشان داشتن

دیدی از اخوان چه خواری ها عزیز مصر دید

چشم دلجویی نمی باید ز اخوان داشتن

این جواب آن غزل صائب که راقم گفته است

گنج پابرجاست پای خود به دامان داشتن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode