گنجور

 
صائب تبریزی

از پختگی است گر نشد آواز ما بلند

کی از سپند سوخته گردد صدا بلند

از هر دوکون همت والای ما گذشت

تا گرد این خدنگ شود از کجا بلند

معراج اعتبار به قدر فتادگی است

از سایه است رتبه بال هما بلند

تختش بود چو کشتی نوح ایمن از خطر

شد پایه شهی که ز دست دعا بلند

همواره می شود به نظر باز کردنی

قصری که چون حباب شود از هوا بلند

رحمی به خاکساری ما هیچ کس نکرد

تا همچو گردباد نشد گرد ما بلند

رعناترست یک سر وگردن ز آفتاب

هر سر که شد ز سجده آن خاک پابلند

سنگین نمی شود اینهمه خواب ستمگران

می شد گر از شکستن دلها صدابلند

درویش هم شکایت از ایام می کند

از خاک نرم اگر شود آواز پابلند

امیدها به عاقبت عمر داشتم

غافل که دست حرص شود از عصا بلند

از دود شد به دیده آتش جهان سیاه

اینش سزا که کرد سر ناسزا بلند

دلهای گرم سلسله جنبان گفتگوست

بی آتش از سپند نگردد صدا بلند

از جوهری نگین به نگین دان شود سوار

از آشنا شود سخن آشنا بلند

فریاد می کند سخنان بلندما

آوازه ما اگر نشود از حیا بلند

از بس رمیده است ز همصحبتان دلم

بیرون روم ز خود چو شد آواز پابلند

احسان بی سوال زبان بند خواهش است

از دست کوته است زبان گدا بلند

بلبل به زیر بال خموشی کشید سر

صائب به گلشنی که شد آواز ما بلند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode