گنجور

 
صائب تبریزی

به دور حسن تو با گلستان که پردازد؟

به لاله و سمن و ارغون که پردازد؟

در آن چمن که سبیل است خون گل چون آب

به آب دیده خواری کشان که پردازد؟

نسیم در سکرات است و گل پریشان حال

به عندلیب درین گلستان که پردازد؟

چنین که سر به هوایند شاهدان چمن

به بیقراری آب روان که پردازد؟

در آن حریم که راه سخن ندارد شمع

به شکوه من کوته زبان که پردازد؟

چنین که زلف تو خود را کشیده است بلند

به دستگیری افتادگان که پردازد؟

ز شور حشر محابا نمی کند عاشق

به گفتگوی ملامتگران که پردازد؟

دماغ یار ضعیف و نگاه بی پروا

به غمگساری غمخوارگان که پردازد؟

نمی کنند توجه به خضر گرمروان

به نقش پا و به سنگ نشان که پردازد؟

چنین که سیل حوادث سبک عنان شده است

درین زمانه به خواب گران که پردازد؟

دل از حواس و حواسم ز دل پریشانتر

به جمع کردن این کاروان که پردازد؟

به روی گرم بهاران نمی کنند اقبال

به حسن پا به رکاب خزان که پردازد؟

ز جوش سینه به خم میکشان نپردازند

به شیشه تهی آسمان که پردازد؟

به آب تیغ تو بردند راه، سوختگان

دگر به زندگی جاودان که پردازد؟

کنون که بلبل ما ذوق خار خار شناخت

دگر به خار و خس آشیان که پردازد؟

درین زمان که دل چاک برد صبح به خاک

به بخیه کاری زخم نهان که پردازد؟

بساط آینه طبعان به گرد حادثه رفت

دگر به طوطی شیرین زبان که پردازد؟

به وادیی که سبیل است خون نافه مشک

به اشک گرم و دل خونچکان که پردازد؟

درین زمان که به درمان نمانده درد سخن

به فکر صائب آتش زبان که پردازد؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode