گنجور

 
صائب تبریزی

هرچه دریافت کلیم از نظر بینا بود

کف این بحر گهرخیز ید بیضا بود

نرسیدیم به جایی که ز پا بنشینیم

ساحل خار و خس ما کف این دریا بود

در فضایی که دل از تنگی جا می نالید

آسمان یک گره خاطر آن صحرا بود

بیشتر نوسفران طالع شهرت دارند

ورنه آوارگی ما، چه کم از عنقا بود؟

یک سر تیر ز ما سایه جدا می گردید

روزگاری که دل وحشی ما با ما بود

پیش ازان دم که رسد بحر به شیرازه موج

صف مژگان تو در دیده خونپالا بود

در غم این شادی ناآمده را می دیدیم

چهره صبح ز زلف شب ما پیدا بود

حسن یک جلوه مستانه درین بزم نکرد

تنگی حوصله ها مهر لب مینا بود

نرسیدیم به پروانه راحت صائب

خط آزادی ما نقش پر عنقا بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode