گنجور

 
صائب تبریزی

اگر درد مرا زان بی‌مروت چاره می‌آید

نه آخر چشمه هم بیرون ز سنگ خاره می‌آید؟

کلیدی نیست غیر از سخت‌رویی قفل مطلب را

به آهن این شرر بیرون ز سنگ خاره می‌آید

کدامین خانه پرداز است در جانم نمی‌دانم

که جای اشک از چشمم دل آواره می‌آید

نمی‌بیند به دنبال خود از حرص طلب غافل

وگرنه روزی از دنبال روزی‌خواره می‌آید

نظر بر چشم شیر انداختن بندد دهانش را

تو گر ثابت قدم باشی چه از سیاره می‌آید؟

بلا در آستین بسیار دارد گوشه عزلت

که گل از شاخ بیرون با دل صدپاره می‌آید

نوازش در مقام معذرت کم نیست از ریزش

که گاهی کار شیر از جنبش گهواره می‌آید

به غیر از بی‌کسی صائب که می‌گیرد خبر از من

که از یاران به سروقت من بیچاره می‌آید؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode