گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

هند و ایران برادران همند

زبدهٔ نسل آریا و جمند

آن یکی شیر وآن دگر خورشید

نزد مردم به راستی علمند

پارس شیر است و هند خورشید است

پشت بر پشت پاسدار همند

سیرچشمند هر دو چون خورشید

گرچه چون شیر گرسنه شکمند

صاحب همتند و جود و سخا

زان به هرجا عزیز و محترمند

هر دو والاتبار و صاحب‌قدر

هر دو عالی‌مقام و محتشمند

فخر تاریخ و زینت سیرند

معدن علم و منبع حکمند

مُنزل وحی و مهبط الهام

مخزن فکر و صاحب هممند

عاشق میهمان و طالب ضیف

خصم دینار و دشمن درمند

هر دو حیران ز شاه تا به گدا

هر دو عریان ز فرق تا قدمند

شهره اندر مروتند و وفا

مَثَل اندر سخاوت و کرمند

در تحمل نظیر «‌لچمن‌» و «‌رام‌»

در شجاعت عدیل روستمند

در ره هند جان گرفته به کف

اهل ایران‌، از آن به عده کمند

مغول و ترک و روس در ره هند

بر سر قتل و غارت عجمند

خام‌طمعان هماره در این ملک

حامل فقر و درد و رنج و غمند

هر به قرنی دو ثلث مردم ما

زین بلیات خفته در عدمند

نیست بر هند منتی کایشان

همچو ما در شکنجه و المند

باد لعنت به طامعان بشر

کآیت ظلم و مظهر ستمند

بر سر راه هند صحرایی‌ست

که در او غول و دیو و دد به همند

آدمیزادی ار در او باقی‌ست

در عداد وحوش منتظمند

کاردانان مملکت کم و بیش

بستهٔ آب و نان و بیش و کمند

معده خالی و پای بر سر گنج

تشنه‌کامند و در کنار یمند

منت ایزد که هند گشت آزاد

خلق باید که قل اعوذ دمند

صحبت هند شد به نفت بدل

و اهل ایران ز صحبتش دژمند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode