گنجور

 
فیض کاشانی

بی دلانرا از نکو رویان چه حظ

رأفت دین و بلای جان چه حظ

زاهدان را چون ز خوبان بهره نیست

از دل ایشانرا چه سود از جان چه حظ

شاهدان را از جمال خود چه ذوق

عاشقانرا از غم اینان چه حظ

چون کسی را تاب دیدار تو نیست

از جمالت ای مه تابان چه حظ

تا نگه کردی دلم را برده‌ای

زین نگاه دلربا ای جان چه حظ

دل بری و دین بری و جان بری

از تو ای برهمزن سامان چه حظ

درد تو چون خستگان را راحتست

خسته را از جستن درمان چه حظ

هجر تو جان میستاند وصل دل

مر مرا زین وصل و زین هجران چه حظ

درد تو در دست و درمان نیز درد

فیض را زین درد و زین درمان چه حظ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode