گنجور

 
شهریار

آسمان گو ندهد کام چه خواهد بودن

یا حریفی نشود رام چه خواهد بودن

حاصل از کشمکش زندگی ای دل نامی است

گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن

آفتابی بود این عمر ولی بر لب بام

آفتابی به لب بام چه خواهد بودن

مرغ اگر همت آن داشت که از دانه گذشت

گو همه پیچ و خم دام چه خواهد بودن

نابهنگام زند نوبت صبح شب وصل

من گرفتم که بهنگام چه خواهد بودن

صبح اگر طالع وقتی‌ست غنیمت بشمار

کس نخوانده‌ست که تا شام چه خواهد بودن

چند کوشی که به فرمان تو باشد ایام

نه تو باشی و نه ایام چه خواهد بودن

گر دلی داری و پابند تعلق خواهی

خوشتر از زلف دلارام چه خواهد بودن

شرط، موزونی اخلاق بُوَد شاهد را

ورنه نه موزونی اندام چه خواهد بودن

بوسه نستانم از آن لب که به دشنام آلود

لبِ آلوده به دشنام چه خواهد بودن

پیر ما گفت و چه خوش گفت که از خلق مدار

چشمِ انعام که انعام چه خواهد بودن

شهریاریم و گدای در آن خواجه که گفت

خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode