گنجور

 
عطار

پیش تابوت پدر می‌شد پسر

اشک می‌بارید و می‌گفت ای پدر

این چنین روزی که جانم کرد ریش

هرگزم نامد به عمر خویش پیش

صوفیی گفت آنک او بودت پدر

هرگزش این روز هم نامد به سر

نیست کاری کان پسر را اوفتاد

کار بس مشکل پدر را اوفتاد

ای به دنیا بی سر و پای آمده

خاک بر سر باد پیمای آمده

گر به صدر مملکت خواهی نشست

هم نخواهی رفت جز بادی بدست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode