گنجور

 
سعدی

شبها گذرد که دیده نتوانم بست

مردم همه از خواب و من از فکر تو مست

باشد که به دست خویش خونم ریزی

تا جان بدهم دامن مقصود به دست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode