گفتم که چیست راهزن عقل و دین من
گفتا که چین زلف و خط عنبرین من
گفتم که الامان ز دم آتشین من
گفتا که الحذر ز دل آهنین من
گفتم که طرف دامن دولت به دست کیست
گفتا به دست آن که گرفت آستین من
گفتم که امتحان سعادت به کام کیست
گفتا که کام آن که ببوسد زمین من
گفتم که بخت نیک بگو هم قرین کیست
گفتا قرین آن که شود هم نشین من
گفتم که بهر چاک گریبان صبح چیست
گفتا ز رشک تابش صبح جبین من
گفتم که از چه خواجه انجم شد آفتاب
گفتا ز بندگی رخ نازنین من
گفتم که ساحری ز که آموخت سامری
گفتا ز چشم کافر سحر آفرین من
گفتم کجاست مسکن دلهای بی قرار
گفتا که جعد خم به خم چین به چین من
گفتم هوای چشمهٔ کوثر به سر مراست
گفتا که شرمی از لب پر انگبین من
گفتم کدام دل به غمت خرمی نخواست
گفتا دل فروغی اندوهگین من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کید حسود اگر به مثل کوه آهنست
بگدازد از مهابت چین جبین من
ور خبث جهل پرور او سحر سامریست
عاجز شود ز معجز رای رزین من
ثعبان سحر خبث اعادیست کلک نظم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.