گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فروغی بسطامی

خاک سر راهت شدم ای لعبت چالاک

برخیز پی جلوه که برداریم از خاک

از عکس رخت دامن آفاق گلستان

وز یاد لبت خاطر عشاق طربناک

هم زخم ز شست تو شود مایهٔ مرهم

هم زهر ز دست تو دهد نشئهٔ تریاک

با چشم تو آسوده‌ام از فتنهٔ ایام

با خوی تو خوش فارغم از تندی افلاک

جور است که در جام فشانند به جز می

حیف است که بر خاک نشانند به جز تاک

در دیر مغان باده ننوشم به چه دانش

وز مغبچگان دیده بپوشم به چه ادراک

بر هر سر شاخی که زند برق محبت

نه شاخ به جا ماند و نه خار و نه خاشاک

گوشم همه بر نالهٔ زار دل خویش است

چون گوش جگرسوختگان بر اثر راک

فریاد که از دست گریبان تو ما راست

هم جامهٔ صدپاره، هم سینهٔ صد چاک

با این همه آبی که فروریختم از چشم

خاک سر کویت نشد از چهرهٔ من پاک

با بوس و کناری ز تو قانع نتوان شد

می ریز به پیمانه که مردیم ز امساک

مشکل برود زنده ز کوی تو فروغی

کایمن نتوان بودن از آن غمزهٔ بی‌باک

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode