گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فیض کاشانی

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

لطف‏ها می‏کنی ای خاک درت تاج سرم‏

کاش راهی به سر کوی تو می‏داشتمی

تا به سر سوی تو می‏آمدم از هر گذرم‏

نتوان قطع بیابان فراق تو نمود

مگر آگه کنی از رسم و ره این سفرم‏

راه منزلگه خویشم بنما تا پس از این

پیش گیرم ره آن کوی و به سر می‏سپرم

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس

که دراز است ره مقصد و من نوسفرم‏

خرم آن روز کزین مرحله بربندم رخت

وز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم‏

ای نسیم سحری بندگی ما برسان

گو فراموش مکن وقت دعای سحرم

شاید ای فیض اگر در طلب گوهر وصل

دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode