گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فیض کاشانی

چون نوبت وجود به ابدان ما رسید

این کار ز آفرینش آدم شد ابتدا

پروردگار سوی ملائک خطاب کرد:

خواهم یکی خلیفه کنم در زمین به پا

گفتند ای علیم حکیم بزرگوار

تسبیح می‏کنیم تو را صبح و شام ما

در خلق آدم است چه حکمت که در زمین

کارش به جز فساد نه و ریزش دما

گفتا که اعتراض، شما را نمی‏رسد

جز ما خبر ندارد از اسرار کار ما

مشتی ز خاک سوی من آرید از زمین

تا ز آب و گل کنم جسد آدمی به پا

رفتند سوی خاک و ربودند از آن کفی

با گیر و دار و محنت و با چند ماجرا

کردش به دست خویش چهل صبحدم خمیر

تا قابل حیات شد و مسکن قوا

قالب چو شد تمام و در او نفخ روح شد

زد عطسه‌‏ای و گفت: لک الحمد ربنا!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode