گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فیض کاشانی

خویش را از دست دادم روی او بنموده شد

شد مرا نابوده بوده، بوده‌ام نابوده شد

هم تو راهی هم تو ره رو خویش را طی کن برس

آن رسد در حق که او از خویشتن آسوده شد

کام عمر آن یافت کاندر راه طاعت صرف کرد

وقت او خوش کو تنش در راه حق فرسوده شد

زاهد از انکار عشق افکند در کارم گره

دست عشقم بر سر آمد آن گره بگشوده شد

دور چون با عاشقان افتاد خود بر پای خواست

زان عنایت مستی بر مستیم افزوده شد

عشق را نازم کزو شد پاک هر آلودهٔ

گو سوی ما آهر آنکو از گنه آلوده شد

عشق میسازد مصفا سینه را از زنک شرک

زنک شرک سینه‌ام زین صیقلی بزدوده شد

جان روشن آن بود کاینهٔ جانان بود

عمر معمور آنکه در راه خدا پیموده شد

فیض را دیدم بسرعت می‌رود گفتم کجا؟

گفت نور حق ز واد ایمنم بنموده شد

گفت‌وگوی این سخنها سالها در پرده بود

چو نشدند اغیار از آن گر بر ملا بشنوده شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode