گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فرخی سیستانی

ای ملک گیتی گیتی تر است

حکم تو بر هرچه تو خواهی رواست

در خور تو وزدر کردارتست

هرچه درین گیتی مدح و ثناست

نام تو محمود بحق کرده اند

نام چنین باید با فعل راست

طاعت تو دینست آنرا که او

معتقد و پاکدل و پارساست

هر که ترا عصیان آرد پدید

کافر گردد اگر از اولیاست

از پی کم کردن بد مذهبان

در دل تو روز و شب اندیشه هاست

سال و مه اندر سفری خضر وار

خوابگه و جا یتو مهد صباست

ایزد کام تو بحاصل کناد

ما رهیانرا شب و روز این دعاست

تا سر آنان چو گیا بدروی

کایشان گویند جهان چون گیاست

ای ملکی کز تو بهر کشوری

بهره بیدینان گرم و عناست

گرد سپاه تو کجا بگذرد

چشم مسلمانانرا توتیاست

هرکه وفادار تو باشد بطبع

هر چه امیدست مر او را رواست

وانکه دو تاباشد با تو به دل

تا دل فرزندان با او دوتاست

گرچه حریصی تو بجنگ ملوک

ورچه ترا پیشه همیشه وغاست

تیغ تو روی ملکان دیده نیست

طاقت پیکار تو ای شه کراست

هر که بنگریزد و شوخی کند

مستحق هر بدی و هر بلاست

میرری از بهر تو گم کرده راه

ورچه بهر گوشه ری رهنماست

جز در تو راه گریزش نیست

آمدن او نه بکام و هواست

جز در تو راه گریزیش نیست

آمدن او نه بکام و هواست

نعمت ایزد را شاکر نبود

گفت چنین نعمت زیبا مراست

کافر نعمت شد و نسپاس گشت

کافر نعمت را شدت جزاست

ایزد بگماشت ترا تا بتو

نعمت او کم شد و دولت بکاست

هیچکسی راز تو بد نامده ست

کونه بدان و به بتر زان سزاست

حصن خداییست شها حصن تو

حصن تو دور از در قدر و از قضاست

بسته ایزد بود از فعل خویش

هرکه ببند تو ملک مبتلاست

ملک ری از قرمطیان بستدی

میل تو اکنون به مناو صفاست

آنچه به ری کردی وهرگز که کرد

یا بتمنا که توانست خواست

لاف زنانی را کردی بدست

کایشان گفتند جهان زان ماست

شیر ندارد دل و بازوی ما

کوشش ما بر دل و بازو گواست

روز مصاف و گه ناموس و ننگ

هر یکی از ما چو یکی اژدهاست

هر که بما قصد کند پیش ما

زود جهدگر که عمدیا خطاست

از بن دندان بکند هر که هست

آنچه بدان اندر مارا رضاست

اینهمه گفتند ولیکن کنون

گفته و ناگفته ایشان هباست

حاجب تو چون بدر ری رسید

هیچکس از جای نیارست خاست

همچو زنانشان بگرفتی همه

اشتلم ایشان اکنون کجاست

آنکه سقط گفت همی بر ملا

اکنون از خون جگر اوملاست

دار فرو بردی باری دویست

گفتی کاین در خور خوی شماست

هر که از ایشان بهوی کار کرد

بر سر چوبی خشک اندر هواست

بسکه ببینند و بگویند کاین

دار فلان مهتر و بهمان کیاست

اینرا خانه بفلان معدنست

وانرا اقطاع فلان روستاست

هیچ شهی با تو نیارد چخید

گرچه که با لشکر بی منتهاست

تهنیت آوردن نزدیک تو

از قبل مملکت ری خطاست

تهنیت گیتی گویم ترا

زانکه همه گیتی چون ری تراست

گرچه نخواهد دل تو آن تست

هر چه بر از خاک و فرود از سماست

دانم و از رای تو آگه شدم

کاین ز توانگر دلی و از سخاست

هیچ ملک نیست در ایام تو

کان ملکی نزتو مر او را عطاست

خانه بیدینان گیری همه

راست خوی تو چو خوی انبیاست

تو چو سلیمانی و روی چون سبا

حاجب تو آصف بن بر خیاست

نی نی این لفظ نیاید درست

معنی این لفظ نه بر مقتضاست

آصف تختی ز سبا بر گرفت

تو ملکی کاو را صد چون سباست

معجزه دولت تست او و باز

دولت تو معجزه مصطفاست

دولت و اقبال و بقای تو باد

چندان این چرخ فلکرا بقاست

گم باد از روی زمین آنکسی

کاورا مهر تو ز روی ریاست