لب لعلت که گویم جان پاکش
به خنده جان پاکان شد هلاکش
دلم چون غنچه زان شد غرقه در خون
که کردی از جفا هر سوی چاکش
دل ار چه ذوقناک از وصل شد لیک
ز بیم هجر هستم هولناکش
هر آنکس را که سوزد شعله هجر
ز تاب آتش دوزخ چه باکش
برهنه زان نهد بر خاک ره پا
که جان پاکبازان گشته خاکش
چو در باغ مغان عریانم از می
چو آدم ستر سازم برگ تاکش
کشد یک سو جنون یک جانبم عشق
چو فانی ماندهام اندر کشاکش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
محمد کآفرینش هست خاکش
هزاران آفرین بر جان پاکش
بگفت این و بر آمد جان پاکش
فرو برد این زمین در زیر خاکش
به خاک انداختند اندام پاکش
به آب دیده تر کردند خاکش
سخن بکری بود نوزاده فکر
گرامی دار همچون جان پاکش
چو سروش هست میل سربلندی
اگر بر هر خس آویزی چو تاکش
برسم جاهلیت کرده باشی
[...]
چنین تا چند کوشی در هلاکش
بترس آخر ز آه سوزناکش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.