آه کهامشب دیدهام خوابی که میسوزد مرا
خوردهام جایی می نابی که میسوزد مرا
میتپد در خون دل بیصبر و یادم میدهد
هردم از گلگشت مهتابی که میسوزد مرا
صحبت گرمی که دارد سرگرانم همچو شمع
دیدهام زآن ترکْ آدابی، که میسوزد مرا
آه از آن جادو که چون میآورد لب در فسون
نکتهای میگوید از بابی که میسوزد مرا
تشنه بودم بر لب آب و نخوردم جرعهای
دارم اکنون در جگر تابی که میسوزد مرا
از کجا برخاستی امروز سرو من که باز
دارد آن روی چو گل آبی که میسوزد مرا
در نماز عاشقی شبها فغانی تا به روز
حالتی دارد به محرابی که میسوزد مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
می دهد ساقی می نابی که می سوزد مرا
می زند بر آتشم آبی که می سوزد مرا
می رود آن مست، هشیارانه از پیشم، ولی
نخل قدش می خورد تابی که می سوزد مرا
تا ز من افسانه غم نشنود شبهای وصل
[...]
داده عشقم باده نابی که میسوزد مرا
خوردهام از جام خضر آبی که میسوزد مرا
شب فغانم رفته بود از یاد مطرب صبحدم
زد به تار چنگ مضرابی که میسوزد مرا
تازه عاشق گشتهام چشمم ز خون دل پر است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.