پیری بدر آمد ز خرابات فنای
در گوش دلم گفت که: ای شیفته رای
گر می‌طلبی بقای جاوید مباش
بی‌بادهٔ روشن اندرین تیره‌سرای
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
پیری بدر آمد ز خرابات فنای
در گوش دلم گفت که: ای شیفته رای
گر می‌طلبی بقای جاوید مباش
بی‌بادهٔ روشن اندرین تیره‌سرای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر زلفِ بتم نیی تو ای شب بسر آی
تا کی ز درازی تو کوتاهتر آی
وی صبح اگر از دل کُهْ میندمی
یعنی که ز سنگ آخر از پرده برآی
ای دور شب فراق آخر بسر آی
وی نوبت روز وصل یکبار در آی
گر عمر منی ایشب هجران بگذر
ور جان منی ای نفس صبح بر آی
ای تیره شب فراق آخر به سر آی
وی صبح امید از در مهر درآی
گر عمر منی ای شب هجران بگذر
ور جان منی ای نفس صبح برآی
رازی رانم ترا به کس بر مسرای
گر بایدت آبرو فضیلت مدرای
جز روز مه روزه به شاهد منشین
الا شب آدینه به ساغر مگرای
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.