شهری است بزرگ و ما دروییم
آبی است حیات و ما سبوییم
بویی به مشام ما رسیده است
ما زنده بدان نسیم و بوییم
بازیچه مدان، تو خواجه، ما را
ما از صفت جلال اوییم
چوگان حیات تا بخوردیم
در راه به سر دوان چو گوییم
تا خوی صفات او گرفتیم
نشناخت کسی که در چه خوییم؟
میگفت عراقی از سر سوز:
ما نیز برای گفت و گوییم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا کی همه مدح خویش گوییم؟
تا چند مراد خویش جوییم؟
بر خیره قصیده چند خوانیم؟
بیهوده فسانه چند گوییم؟
ای دیده بیا، که خون بگرییم
[...]
زنده به حیات عشق اوئیم
پیوسته به عشق او نکوئیم
ما ساده دلیم و آینه هم
با او یک رو و رو بروئیم
گوئیم هر آنچه او بگوید
[...]
آزار دل کسی نجوییم
چیزی که نباشد آن نگوییم
بنشین نفسی که راز گوییم
احوال گذشته باز جوییم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.