گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امامی هروی

شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت

که روز من به شب تیره در گمان انداخت

که داد جز رخ و زلفت نشان روز و شبی

که آن براین شکن و این گره بر آن انداخت

دو زلف پر گرهت گر نگه کنی دو شبند

که روز روی تو خود را در آن میان انداخت

شگفت مانده ام از چشم جادوی تو که چون

به نیم روز گره در شبی چنان انداخت

بسا که روز بشب کردم از غمت که رخت

نگفت سایه بر آن ناتوان، توان انداخت

بروز من منشیناد چشمت ارچه دلم

ببرد و در شکن زلف دلستان انداخت

هزار جان امامی فدای آن شب و روز

که وصف هر دو اش آتش در استخوان انداخت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode