گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امامی هروی

ای شده پای بند جان طره مشکبار تو

برده مرا قرار دل سنبل بی قرار تو

از پی آنکه تا کند هر سحری صبوحی ای

از می لعل اشک من، نرگس پر خمار تو

روی مرا بخون دل کرد نگار و می کند

دیده ی درد مند من بی رخ چون نگار تو

آفت روزگار من حسن تو برد، آه من

باشد اگر ستم کنی آفت روزگار تو

پرده دیده ام ز خون، بحر محیط می کند

هر نفسی کنار من در غم بی کنار تو

گرچه سر امامیت نیست بترک او مگر

چون بنشاند اشک او گرد ز رهگذار تو