گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

بهار آمد که بانگ عندلیب از هر چمن خیزد

گل شاداب از بستان چو روی یار من خیزد

خروش قمری و غوغای کبک و ناله ی صُلصُل

گهی از سرو و گاه از کوه و گاه از نارون خیزد

ز چشم ابر لؤلؤ زاید از جیب صبا عنبر

ز هامون لاله روید وز گلستان نسترن خیزد

سحرگاهان چو آید بانگ رعد از کوه، پنداری

که افغان از غم شیرین ز جان کوهکن خیزد

شمیم غالیه از جعد سنبل بر مشام آید

نسیم خلد از طرف سمن زار و دمن خیزد

ز لاله کوهساران سرخ چون کان یمن گردد

ز سبزه موج از هامون چو دریای عدن خیزد

ز سرو آخته بالا همه ناز و کشی آید

ز چشم نرگس شهلا همه سحر و فتن خیزد

برفت آندم کز آوای زغن پر بود باغ اکنون

خروش عندلیبان جای آواز زغن خیزد

ز آب آیینه سازد چون شمر در بوستان بگذر

که از آیینه ی خاطر تو را زنگ حزن خیزد

شکوفه در کنار مادر شاخ ار نکو بینی

بود طفلی که از نوشین لبش بوی لبن خیزد

سحاب اکنون ز لاله در چمن زرین بساط آرد

حباب ایدون ز روی آب چون سیمین مجن خیزد

ز گنج باغ گوناگون گهر پیدا شود گویی

چنین بخشندگی از جود سبط مؤتمن خیزد

نخستین پور زهرا مصطفی را دو بهین نایب

حسن کز حسن او در دهر هر وجه حسن خیزد

بجز واجب نبینی در میان چیز دگر ای دل

اگر این پرده ی امکانی از وجه حسن خیزد

اگر فرمان دهد بر کوه تا بر آسمان پرّد

ز جا کوه گران مانند سیل خانه کن خیزد

نماید بر وثن گر سیمگون چهر دل آرا را

صمد گویان ز جای خویشتن زرین وثن خیزد

اگر فرمان دهد از بهر قتل بت پرستان او

وثن از جا برای کشتن خیل شمن خیزد

شهاب ثاقب یزدانی آن کز ناوک خشمش

خروِش اَلاَمان هر دم ز جان اهرمن خیزد

به عونش گر کند روباه با شیر ژیان کوشش

صدا از مهره ی پشت هژبر پیلتن خیزد

منه فرق از علی او را دو بینی ز احولی باشد

یکی باشد کز و گه مصطفی گه ممتحن خیزد

بود زو سرخ رو ختم الرسل در عرصه ی محشر

اگرچه سبز نور از تاب زهرش از بدن خیزد

برای دین پیغمبر رواج و رونق فرّی

که از حرب حسینی خاست از صلح حسن خیزد

دریغ از آن زمان کان دو برادر در صف محشر

خرامند و خروش از مصطفی و بوالحسن خیزد

یکی از تربت پرنور با خضرا ثیاب آید

یکی چون لاله ی شاداب با خونین کفن خیزد

بغیر از دور ظلم و کینه ی فرزند بوسفیان

شنیدستی ز کس بانگ غریبی در وطن خیزد