بر اوج فلک رایت سروری را
ز جمع بزرگان کسی میرساند
که داد و ستد باشدش با سخنور
زری میدهد گوهری میستاند
چنین گر نباشد چرا مرد فاضل
باستد بپا پیش او مدح خواند
چه خوش نکته ئی گفت شیرین زبانی
کز او تا جهان باشد این نکته ماند
طمع چون بریدم من از مال خواجه
زنش غر که خود را کم از خواجه داند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی تازه رویی که خلق لطیفت
ز سندان به دی ماه گل بشکفاند
به بستان چو بلبل دبستان بسازد
بجز مدحت از دفتر گل نخواند
صبا گر ز انصافت آگاه گردد
[...]
ترا فضل بر دیگران بیش از آن نیست
که تو میدهی چیز و او میستاند
چو ندهی و نستاند آن فضل بر خاست
چو اویی و بر او چه رجحان بماند
طمع چون بریدم من از مال خواجه
[...]
گر ای اشک دیده به خویشت بخواند
مرو کآن سیهرو تو را میدواند
کسی نیست کآنجا رساند پیامم
مگر نالهٔ من به جایی رساند
مرا در شب هجر او کیست بر سر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.