تا دبدبه حسن تو افتاد در آفاق
نآمد نفسی بیغم دل بر لب عشاق
مشتاق توأم جفت غمم بهر چه داری
دریاب که شد طاق زغم طاقت مشتاق
درد دل ما را بلب لعل دوا کن
در جان چو رسد زهر چه سو دست ز تریاق
در سر هوسم هست که با چون تو نگاری
کز غایت لطفت بدلی نیست در آفاق
نوشم دوسه می جز می و جز تو دگری نه
می نوش بدینسان و میندیش ز انفاق
با دختر رز جفت تمتع نتوان شد
تا عصمت و تقوی ننهی بر طرف طاق
من ابن یمینم شده مشهور برندی
نه زاهد سالوسم و نه صوفی زراق
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بی خبر از نعمت دارنده آفاق
واله شده از شعبده عالم زراق
از عرف رمان گشته و «ا»ز شرع گریزان
چون دیو لاحول و چو دیوانه ز مخراق
اندر دل و جان و جگرت محنت دنیا
[...]
چون روی تو مه را نبود سیرت و اخلاق
اوصاف جمالت نتوان کرد بر اوراق
هر جور و جفائی که کنی بر من مشتاق
افغان نتوان کرد که در مذهب عشاق
چون زلف بتان چون دل شوریده ی عشاق
چون خاطر مشتاق
آن سان که تو بیمثلی و مانند در آفاق
در حسن و برازندگی و پاکی و اخلاق
من نیز بگیتی مثلم در همه عشاق
در رندی و چالاکی و قلاشی و میثاق
مانا شده بر عشق من از حسن تو اشراق
[...]
ای پنجه مردافکن و ای کاسر اعناق
بگرفته فرا ظلم و ستم در همه آفاق
اخبار شما گشته همه جعلی و الحاق
مومن شده گوگرد مسلمان شده تریاق
متروک شده رحم و پرستاری و انفاق
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.