غمی دارم که وا گفتن نشاید
مرا زان غم به شب خفتن نشاید
غم دُردانه ای دارم که نامش
به الماس قلم سفتن نشاید
غباری کز سرکوی تو دارم
زلوح چهره ام رفتن نشاید
زگریه سوز دل ننشسته کآتش
به آب دیده بنهفتن نشاید
نصیحت می کند ابن حسامم
ولیک از دل پذیرفتن نشاید
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
غمی دارم که وا گفتن نشاید
مرا زان غم به شب خفتن نشاید
غم دُردانه ای دارم که نامش
به الماس قلم سفتن نشاید
غباری کز سرکوی تو دارم
زلوح چهره ام رفتن نشاید
زگریه سوز دل ننشسته کآتش
به آب دیده بنهفتن نشاید
نصیحت می کند ابن حسامم
ولیک از دل پذیرفتن نشاید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.