دلم صید کردی بدان چشم آهو
گرفتار گشتم بدان جعد گیسو
قدم شد خمیده چو ابروی شوخت
نبد با کمال تواش زور بازو
دلم چون پریشان نباشد که باشد
چو زلف تو آشفته دایم برآن رو
تنم را ببستی دلم را بخستی
بدان زلف مشکین و آن چشم جادو
دلا راستی جو و آن سرو قامت
خیال کج ما و ان خط ابرو
چه باریک بینم خیال میانت
سخن در میانست با او به یک مو
چو زان سنبل تر نسیمی نیابیم
بسان بنفشه سر ما و زانو
چرا خال او می کند غارت دل
که یغمای ترکان نبد رسم هندو
نکو دانم اوصاف رویش ولیکن
کما هی حسنش ندانم کما هو
به میدان کیّال روز قیامت
بود نامه عشقم اندر ترازو
بخوان شعر ابن حسام از سر سوز
که از جان مستان برآرد هیاهو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بداندیش دشمن برو ویل جو
که تا چون ستاند ازو چیز او
پدید آمد این گنبد تیز رو
شگفتی نمایندهٔ نو به نو
بدان مژده از دیده بان خاست غو
دویدند پیش سپهدار نو
ایا خسرو راد آزاده خو
ترا داده ایزد همه آرزو
نبرد هژبران چنان آیدت
که با مرغکان کودکان را لهو
عفوی تو افزون تر است از گناه
[...]
نسو بود از آنگونه دیوار او
که مانند آئینه بنمود رو
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.